خادم | شهرآرانیوز؛ ۲۵ فروردین، در تقویم رسمی ایران، روز ملی عطار است، فرصتی برای یادکرد از او و گفتن از جایگاه و میراثش در تاریخ فرهنگ ایران. به همین مناسبت، عصر روز شنبه، ۲۳ فروردین، مراسمی برای گرامی داشت این شاعر و عارف در نیشابور برگزار شد که سیدمهدی زرقانی، استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد، از سخنرانان آن بود. او در سخنانش از منظر تاریخ ادبی به عطار و جایگاه او در تاریخ ادبیات پرداخت. آنچه در ادامه می آید بخشی از صحبت های اوست.
خورشیدی میان دو خورشید
وقتی درباره تاریخ عرفان صحبت می کنند، این سه نام را پشت سر هم می آورند و می گویند عرفان از سنایی شروع شده، با عطار ادامه پیدا کرده و در مولانا به اوج خود رسیده است. اینجا، عطار بین دو خورشید قرار گرفته است. قبل از عطار، سنایی است که به او می گویند «شاعر دوران ساز». شاعر دوران ساز شاعری است که ما می توانیم تاریخ شعر را به قبل و بعد از او تقسیم کنیم؛ یعنی می توانیم بگوییم سنایی آغاز یک دوره تازه در شعر فارسی است. بعد از عطار، خورشید درخشان، جلال الدین محمد بلخی، مولانا، خداوندگار عرفان ایرانی، قرار دارد که آن قدر می درخشد که همه را تحت تأثیر خودش قرار داده است. این باعث شده که عطار آن جایگاهی که باید در تاریخ ادبیات پیدا نکند.
اجازه بدهید امروز به این سؤال پاسخ بدهم که چه در عطار هست که در آن دو شاعر دیگر نیست، آن چیست که عطار دارد و دو بزرگ دیگر ندارند. شاید با پاسخ به این سؤال ها بشود جایگاه عطار را آن طور که بایدوشاید نشان بدهیم.
عطار دانشمند علوم تجربی است، طبیب است، و ذهنش هم ذهن آدمی متخصص در این حوزه است. از علوم تجربی مهاجرت کرده است به طرف شعر و علوم انسانی. این ویژگی را نه سنایی دارد و نه مولانا. و همین ویژگی است که باعث شده ذهنیت شاعرانه عطار ذهنیتی منحصر به فرد بشود؛ یعنی ذهن بسیار پیچیده ای دارد. به همین علت، اگر کسی مثنوی های پیچیده دوست دارد، نه به اعتبار استعاره ها و تشبیهات و ترکیبات و اصطلاحات خاص، بلکه به دلیل ذهنیت پیچیده، یعنی طرح مفاهیم خیلی پیچیده که دیگران به آن کیفیت مطرح نکرده اند، آثار عطار خیلی نمونه خوبی است؛ و فکر می کنم این را مدیون دانش تجربی اش است.
مثلا، به ماجرای سیمرغ در «منطق الطیر» دقیق شوید. از این مثال ها در کار عطار بسیار است و این پیچیدگی های ذهنی را در مثنوی های او می بینیم. این ذهنیتِ بسیار پیچیده باعث شده که عطار میلی هم به سمبل سازی و نمادسازی داشته باشد؛ و این باز مخصوص عطار است. سنایی ذهن تمثیل پرداز دارد؛ بهترین تمثیل هایی را که در ادبیات تعلیمی عرفانی هست شما می توانید در «حدیقة الحقیقه» پیدا کنید. سنایی حتی حکایت پرداز نیست. اما عطار ذهن حکایت پرداز و سمبل ساز دارد؛ آثارش پر از نماد است، ازجمله همین مثنوی ها که خیلی به نظرتان ساده می رسد.
کسی که مقلد هیچ کس نیست
نکته دیگری که می خواهم درباره عطار بگویم این است که تنوع تجارب ژانری عطار هم خیلی مخصوص به خودش است: فقط عطار است که «تذکرةالاولیا» دارد؛ نه سنایی چنین اثری دارد و نه مولانا. اگر به این سؤال بخواهم پاسخ بدهم که چه چیزی در عطار هست که در آن دو خورشید دیگر نیست، یکی همین تنوع تجارب است. در ژانرها و راهی که می رود صاحب سبک است؛ یعنی شیوه مخصوص به خودش را دارد.
عطار در آثارش مقلد هیچ کس نیست؛ هیچ کس را نمی توانیم پیدا بکنیم که بگوییم در این بخش عطار از او تقلید کرده است. حتی وقتی سراغ مثنوی هایی می رود که رمزی است اصلا جنس مثنوی هایش متفاوت است. غزل عطار هیچ شباهتی به غزلیات سنایی ندارد، مُهر خودش را دارد؛ گویا ذهن این آدم این قدر قوی است که هرچه از این ور و آن ور واردش می شود ممهور می شود به مهر خود عطار.
بهترین نماینده پایان یک دوره و آغاز دوره ای تازه
عطار، از منظر تاریخ ادبی، نشانه پایان یک دوره ادبی و آغاز یک دوره ادبی تازه در ایران است. این ویژگی نه در سنایی هست، نه در مولانا. سنایی بهترین نماینده دوره گذار است و عطار بهترین نماینده پایان دوره گذار و آغاز دوره تازه است. تا به امروزی که من خدمت شما هستم، شاعر و نویسنده ای را سراغ ندارم که به خوبی و قدرت عطار توانسته باشد ویژگی های پایان یک دوره و آغاز یک دوره را در آثار خودش تبدیل به نشانه های زبانی کرده باشد. از همین جا، اشاره کنم به «مختارنامه». برخی می گویند «مختارنامه» مال عطار نیست؛ می گویند یک عارف که این طور حرف نمی زند، این ها بیشتر به خیام می خورد تا عطار. اگر «مختارنامه» نمی بود، باید در اصالت عطار تردید می کردید. در «مختارنامه»، شما آخرین نشانه های دوره قبل را می بینید: خرد ارسطویی در «مختارنامه» خودش را نشان می دهد.
شخصیت عطار مانند مجمع الجزایر است. بخشی از این مجمع الجزایر میراث دوره قبل است، که آخرین شعله های دوره قبل در «مختارنامه» خودش را نشان می دهد. مثنوی های دیگر عطار متعلق به دوره بعدی است. این در آستانه ظهورکردن است که باعث می شود آثاری بسراید که نماینده پایان یک دوره و نماینده آغاز یک دوره تازه است. اگر شباهتی بین «مختارنامه» عطار و اندیشه های خیام می بینید، مال این است که خیام بهترین نماینده دوره قبل است. عطار بخشی از خیام را دارد، ولی فقط یک بخش اندیشه و شخصیتش است؛ زمینه غالب شخصیت عطار مال قبل نیست، مال بعد است.
یکی از اتفاق هایی که در شعر ما در قرن ششم افتاده گذار از قصیده به غزل است، یکی دیگر گذار از تغزل زمینی به غزل عرفانی است، یکی دیگر گذار از ستایش است به تعلیم، یکی دیگر گذار از حماسه به عرفان است. عطار در همه این ها نقش داشته است. نام هیچ شاعر دیگری را نمی توانید جای عطار بگذارید.
«سفر» و «انسان»، دو استعاره مرکزی در کار عطار
ما نباید ساحت های متنوع شخصیتی شاعران بزرگمان را به یک ویژگی و ساحت تقلیل بدهیم. همه مثنوی های عطار سفرنامه است، سفر است، جز یکی: فقط «اسرارنامه» سفر نیست. دیدم در «اسرارنامه» هم نتوانسته از سفر نگوید؛ دغدغه عطار سفر است. به این ابیات دقت کنید:
تو ناکرده سفر گوهر نگردی
چو خاکستر شدی اخگر نگردی
سفر کردی ز دریا سوی عنصر
سفرناکرده قطره کی شود دُر ؟
نخستین قطره باران سفر کرد
وز آن پس قعر دریا پرگهر کرد
[...] چو برگ تود از موضع سفر کرد
ز دیبا و ز اطلس سر به در کرد
[...] سفر را گر چنین قدری نبودی
مه نو از سفر بدر ی نبودی
می خواهم نتیجه ای بگیرم: دو استعاره مرکزی در عطار مثنو ی پرداز هست: یکی سفر به درون. «منطق الطیر» چیست؟ و جالب است که سفرهایی که عطار طراحی کرده همه سفر به درون است: اصلا شیخ صنعان هیچ جا نرفته است؛ تمام اتفاق هایی که در داستان شیخ صنعان می افتد درونی است، حرکت در درون. در کلِّ «منطق الطیر»، سفرها سفر درونی است. دغدغه عطار، تا جایی که من فهمیده ام، سفر درونی است.
دومین استعاره مرکزی عطار، به خصوص در مثنوی ها، انسان است. این خیلی چیز عجیبی است، به خاطر اینکه پایان دوره گذار است، دوره ای که هنوز انسانیت انسان در مقابل معشوق ازلی محو نشده است. در «مثنوی» [مولانا] انسان کاملا ذوب در خداست، محو است، اصلا دیده نمی شود؛ در عطار، انسان ذوب نمی شود، انسان همچنان انسان است. برای همین، وقتی مرغان به بالای قله قاف می رسند، چون سی تا بوده اند، حقیقت را سی تا می بینند؛ یعنی انسان این ور اصالت و اولویت دارد. رد انسان را، در هرکدام از مثنوی های عطار که بگیرید، محو و ذوب نمی شود.
انسان کامل عرفانی انسان ذوب شده در معشوق ازلی است؛ هیچ چیز نباید باشد. عطار این قدر انسان را ذوب نمی کند، به انسان در مقام انسان مقام خلیفة اللهی می دهد. می گوید که تو، اگر به قاف برسی، آنجا گویا آینه ای گذاشته اند که خودت را در آن ببینی، و گویا تصوری که تو از معشوق ازلی داری تصور توست. این را من نشانه دوره قبل می بینم که انسان هنوز هست.
در مولانا نگاه به درون هست، اما سایه معشوق ازلی آن قدر سنگین است که نه سفر دیده می شود، نه عاشق؛ فقط معشوق دیده می شود. سنایی هم بیشتر به بیرون نگاه می کند تا درون. می گوید چطور در دنیا زندگی کنیم، و درون را نمی کاود. عطار رفته است به سمت دنیای درون، مولانا هم رفته است، اما عطار انسان را نگه داشته و مولانا انسان را کاملا ذوب کرده است.